داستان عاشق شدن سرباز
 
درباره وبلاگ


تنهايي پاداش عشقه
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 189
بازدید کل : 2856
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

توی شهر عاشقی / کسی سراغم نیومد
www.bia-bia.tk




شق شدن یه سرباز تو شهر غریبو تنها نوشته شده در تاريخ ادامه داستان سرباز عاشق سلام من سرباز هستم ، سرباز مرز های ایران نگهدار و حافظ خط مرزی ایران.. امروز خیلی حوصلم سر رفته پست هم ندارم گفتم برم مرخصی بگیرم و امشبرو یکم تو این شهر غریب بگردم)آخه حوصلم ( رفتم پیش سروان احمدی که با من پایه هم هست که برگیه مرخصیمو را امضا کنه .در زدم داخل شدم با کمی شوخی با افسر بلخره برگه مرخصی 5 ساعتمو امضا کرد بعد از اینکه امضا کرد رفتم خوابگاه لباسامو بپوشم )موهم که نداشتم شونه کنم بنابراین کلاه گذاشتم روی سرم( از در پادگان بیرون رفتم و بایه صلوات راهی سر خیابون شدم تا تاکسی بگیرم ساعت 4 خوردی بود رفت و آمد هم آنچنان نبود بلخره یک ماشین از راه دور چراغ زد منم دستم را به نشانه توقف ماشین بلند کردم نکته جالب یه ماشین اسپرت 206 بود که تو این شهر معمولا 206 تاکسی نمیشه اگه بشه هم اینقدر اسپرت نمیکنه بلخره نزدیک شد و توقف کرد شیشه مات دودیش کرده بود منم درجلو رو باز کردم تا داخل شدم یه دختر 20- 21 ساله توش بود اشاره کرد برم عقب بشینم منم رفتم پشت نشستم راه یک ربعی بود تا شهرفاصله داشت....ماشین سوتو کور بود اون دختره هم چیزی نمیگفت بلخره ضبط وروشن کرد به نظرتون چه ترانه بود ::::حمیرا اونم از نوع غمگینش انگار از ترانه قدیمی خوشش می امد هی صداشو بلنو بلند تر میکرد اعصابم خورد شدو بلند شدمو صداشو خفه کردم )خاموشش کردم( ترمز کرد گفت چرا دست به ضبط میزنی بعد از بدو بیرا گفت برو بیرون منم بیرون شدم منتظر ماشین بعدی شدمم تا برام بایسته اونم حرکت کرد چند 100 متری که حرکت کرد دنده عقب گرفت دلش سوختو برگشت منو سوار کرد و چیزی نگفتم بم گفت میگفتی از این ترانه خوشت نمیامد میگفتی عوضش میکردم دیگه چرا دست به ضبط میزنی ببخشید بدو بیرا بت گفتم منو گفتم اشکال نداره من نباید دست تو ضبط می آوردم بعد از چند دقیقه گفت مال کدوم شهری منم اسم شهرمو بش گفتم گفت چه دوره بعد پرسید هر چند روز سر به خانومت میزنی گفتم هر 2 .3 ماه سر میزنم به پدرو مادرم نه به زنم من زن ندارم خداروشکر گفت چرا خداروشکر مگه زن چشش گفتم هیچی .. حالا بیا درستش کنه به این دختره حالا بیا توضیح بده چه گرفتار شدیما ...بلخره منو به شهر رسوند شمارشو بم داد گفت اگه تو این شهر غریب کاری چیزی داری من در خدمتم شمارشو برداشتمو تو جیبم گذاشتم با کمی ولگردی تو این شهر حوصلم سر رفت گفتم تا بش زنگ بزنم شام دعوتش کنم بش زنگ زدم روم نشد صحبت کنم قطع کردم دوباره زنگ زدمو باش صحبت کردم و به شام دعوتش کردم بعد یه ساعتی پیداش شد از دور با پایه پیاده امد اینبار قیافش تغییر کرده بود و یه چادر به این صورت زیباش اضافه شده بود نزدیک شد و یکمی کنار ساحل قدم زدیم بعد رفتیم شام بخوریم همونجا ازن خواستگاریش کردم اون گفت عجله نکن اول بیا خانوادمو بشناس تا بعد آدرس دادو من رفتم برایه تحقیق 1- پدر معتاد به تریاک و یه ماشین سنگین داشتو رو اون کار میکنه 2- مادر پیری داره مریضه بدبخت 3- یه داداش لات از این قیافه فشنا همین دختر بازا ...اینم از تحقیقم دوباره بعد چند روز قرار گذاشتیم بش گتم میخوام با مادر پدرم صحبت کنم تا بیان خواستگاری به پدر مادرم گفتم اونا هم موافقت کردن ولی نمیدونستن چه خانوده داره بعد ماجرایه خانوادشو بشونگفتم قبول نکردن با این وصلت ولی با اسرارو یکمی دعوا بلخره قبول کردن به دختره زنگ زدم و گفتم به پدرت بگو یه قرار بزارین تا بیایم خواستگاری اون گفت ماجرایه خانوائمو گفتی موافقت کردن بش گفتم من تو رو میخوام چه کار به خانوادت دارم اونم گفت هر طور دوست داری ما جرارو به پدرش گفت و یه قرار بعد از چند روز گذاشتن پدر مادرم از شهرمون امدن منم یه مرخصیه چند روزاز جناب سروان گرفتم که با پدر مادرم برم خواستگاری بلخره رفتیمو جواب مثبت گرفتم و من خوشحال به پادگان رفتم نمیدونستم چه تدارکی تو پادگان برام آماده کرده بودن سروان ماجرارو به بقبه آش خورا گفته بود اونا همه منتظر من بودن از در که رفتم داخل جاتون خالی یه جشن پتویه 20 نفره بزرگ برام گرفتم داقون شدم یه نصیحت از من برایه شما تو سربازی عاشق نشین چون خیلی درد داره هنوزم که هنوزه بعد چند روزی که از این چشن پتو میگزره هنوزم دردشو حس میکنم ولی عاشقی که این چیزارو نمیشناسه...مرسی از اینکه ای داستان سربازو خوندین نظر یادتون نره.........
‎بهترین ها | مطالب چیز دار‎ ‎بزرگترین گالری عکس بازیگران‎

نظرات شما عزیزان:

فاطمه
ساعت3:52---31 تير 1393
در کوچه ای پرسه میزدم انگار ان کوچه برایم اشنا بود دوستش داشتم وهر قدعشق میورزیدم تا شود رسیدم به یه در خانه ای که باز بود صاحب خانه مرا دید ومنرا به داخل دعوت کرد بعد از چند دقیق ان را دیدم از ته دل از ععماق وجودم دوستش داشتم ان کس جز یه فرشته یه مهتاب ویک پادشاه چیزی دیگر نبود ولی اوباکسی دیگر دوست ومن با دیگری دوست دل تنگی نرا تا جای رساند که عاشقش شودم واز چیزی که میترسیدم سرم امد حال در کنارشم وخیلی دوستش دارم واون کسی نیست جز سرباز قلبم

فاطمه
ساعت13:38---27 تير 1393
امروز عشقم از زاهدان امده خیلی خوش حالممممممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممممممم

فاطمه
ساعت4:38---27 تير 1393
ساعت۱۲شب
نروازت خواهش میکنم
فاطمه جان شب بخیر
چجوری میتونی بخوابی
...
من
...
خوابیدی
...
عزیزدلم
ساعت۳نصف شب
من نمیتونم بخوابم
...
تورو خدا اگه بری من به کی بگم دوست دارم
...
گلم
ساعت۵صبح
پاشو نمازتو بخون
...
گلم نمازت قضا شودا پاشو دیگه
...
نمیخوای جوابمو بدی
ساعت ۷ صبح
فاطمه جان من درم میرم برام دعا کن دلم برات خیلی تنگ میشه خیلی زیاد


فاطمه
ساعت3:45---27 تير 1393
ساعت ۳.۴۵ دقیقه فردا ۲۱ماه رمضانه وهمچنین شب قدر از همه ی دوستان التماس دعا دارم


فاطمه
ساعت22:02---26 تير 1393
از این وبلاک تشکر میکنم میدونی چرا چون فهمیدم سربازعشقی هم هست وخواهدبود

فاطمه
ساعت21:54---26 تير 1393
تا حالا دیدی ادمو از نفسش به زور جدا کنن ندیدی نه ولی من نفسمو دادان بخ دست زاهدانیا من 16 سالمه ولی روزگارو مثل کف دستم میشنا سم از دوریش این همه حرفای که پشتمونه دارم درد میکشم ومهم تر از این که صدای عشقم منو اروم میکرد که اونم ازم گرفتن


فاطمه
ساعت21:52---26 تير 1393
سربازی که در خدمت عاشق شود دیگر دلش برای خانواده اش تنگ نخواهد شود برای کشی تنگ میشود که در بغل کسه دیگر اشیانه کرده است

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







12 شهريور 1389برچسب:, :: 20:23 ::  نويسنده : JaVaD